آلـیس در سـرزمینِ عجایب !!

شده ام مثل یک آدمِ اشتباهی وسطِ یک دنیای اشتباهی ...


گل یا پــــــوچ ؟؟

نوشته بود باید خطر کنی!

گاهی باید خودتُ در معرض آسیب قرار بدی

تا بزرگ شی و قدرت پیدا کنی ...

تا وقتی که خودتُ توی یه پوشش محافظت شده نگه داری

نه آسیب می ـبینی!

و نه چیزی به دست میاری ...


مثلِ یک دندونِ لق!!

یا باید برای خودت زندگی کنی

و بشی یه آدمِ خودخواهِ خودسر و بی عقل!

یا طبقِ منطق و نظرِ دیگران زندگیتُ پیش ببری ...

از بیرون خوشبخت به نظر بیای و از درون بسوزی!!!


آرامشِ قبل از طـــــــوفان...

روزی که عکسِ دستامون توی عروسی رُ گذاشتم پروفایل

زیرش نوشتم:

"از اینجا به بعد کی میدونه که چی سرنوشتمونه؟!؟!"

میگه این یعنی حتی همون موقع هم به آینده ی رابطه ـمون خوشبین نبودی ...


شــــروعِ یک پایان!

عشق!

خیلی عجیبه جداً !

بودنش درده ... نبودنش هم!!


بـــوی رز مـــــشکی ...

زمان مـی ـبره تا به خودت ثابت کنی سنجیده عمل کردی و درست تصمیم گرفتی!

ولی اثباتش به دیگران شاید هرگز محقق نشه ...


یه پروانـــه ـم ... بدونِ بــال!

بعضی اتفاقا درد دارن

ولی گاهی انگار گریز ناپذیرن!!!

یعنی هرچقدم که ازشون فرار کنی

بالاخره روزی میرسه

که مجبوری دردشونُ تحمل کنی ...

اون َم وقتی که گذشتِ زمان ریشه ـشونُ محکم ـتر و عمیق ـتر کرده

و تو باید خیلی بدتر از روزِ اول زجر بکشی ...


من به دنبـــالِ خودم ...

به دنبالِ راه فرار میگشتم ...

پی بردم که "فرار" چاره نیست!

باید ایستاد و جنگید!

جسارتِ جنگیدن را پیدا کرده ام!

اما جسارتِ کشیدنِ زهِ اولین کمان را ... نه!


رویای پــــروانه شدن!

ترس ـهای بزرگ ... دردهای بزرگ ... زخم ـهای بزرگ ...

دقیقاً مقابله با همیناس که برا رسیدن به خواسته ـهای بزرگ لازمـه !


نه مـــیرم و نه می ـمونــــم ...

از اینجا به بعد

عشق باید بهانه یِ موندنم باشه!

فقط "عشـــق" ...


هر عشقی َم "عــــشق" نیست!!

آدما گاهی دوسِت دارن

ولی نه بخاطر خودت!

بخاطرِ خودشون ...


دست در دستِ خودم!

هیچ چیز زیادیش خوب نیست!

حتی همون خوب بودن!!!


زندگـــیِ روی هـــوا ...

گاهی حتی خودت َم اگه از بیرونِ زندگیت بهش نگاه کنی

دردشُ نمی ـفهمی!!

باید از همون ـجایی که هستی!

همون ـجایی که وایسادی ...

درست همون چیزی که می ـبینی رُ ببینی!

تا بفهمی خودتُ !!!


تاوانِ عــــشق !

گاهی باید رها کنی تا به دست بیاری!!

ولی ...

رها کردن سخته!

سخت ـترش وقتیه که میدونی چقدر درد داره ...

اما نمیدونی واقعاً در ازاش قراره چیزی به دست بیاری یا نه؟؟؟


طعمِ خوشِ گذشــــته ـها ...

خواهرم راست میگه!

خاطره ـها چه قدرتِ عجیبی دارن!!

می ـتونن توی یک لحظه!

همزمان هم اشک بیارن به چشمات، هم خنده روی لبات ...

"هم داغونت می ـکنن هم دلشاد"


می‌خوام تو آیـــنه ـها بهـــتر از این شم!

میگن اگه تو انتخاب چیزی مرددی، شیر یا خط بنداز!

مهم نیس شیر میاد یا خط!

مهم اینه اون‌لحظه‌ای که سکه رُ میندازی بالا

ببینی دلت میخواد شیر بیاد یا خط ...

ولی من! گاهی حتی وقتی سکه رُ انداختم بالا، هنوز تردید دارم که دوس دارم شیر بیاد یا خط ؟؟


دورِ دورم از تـــــــو !

کاش می ـشد کوچ کرد!

از این دنیایِ واقعی و آدماش ...

کاش می ـشد رفت به دنیایِ پروانه ایِ رویا و خیال

و برای همیشه همونجا موند!


دلِ رَم کــــرده ... در قفس!

همیشه برام سوال بود آدم بده‌های قصه‌های عاشقانه چه شکلی‌ان؟!
اونا که دوست داشته می‌شن
ولی یهو می‌ذارن و می‌رن و عاشقشونُ ترک می‌کنن!!
چرا چشمشونُ رو یه عشقِ بزرگ! رو کسی که زندگیشُ به پاشون ریخته، می‌بندن!؟
فکر می‌کردم مگه نمیشه به راحتی عاشقِ کسی شد که عاشقته؟!
نمیشه چشات فقط کسیُ ببینه که همه‌جوره پات وایساده؟!
زمان گذشت و دیدم!

فهمیدم ...
نه! نمیشه ...


تـــظاهرهای تـــوخالی!

آدما فک میکنن که می ـتون با حرف و حدیث، کاراشونُ برامون ماستمالی کنن!

به خیال خودشون گولمون بزنن و راممون کنن!

نمی ـدونن که ما خوب می فهمیم!

فقط به روشون نمیاریم ...


خالی می ـشه دلــــم!

روزی میـرسد که

از آنچه که بودیم و آنچه که اکنون هستیم؛ تعجب خواهیم کرد!

یک تعجبِ تلخ اما ســـرد و ترسناک!!!


مـــنِ خودخواه!

اگه "حق" با شما نیست؛ لطفاً تحملِ شنیدنِ "حق" رُ داشته باشید!!


آینــــده‌ای که "مــن" باشم ...

مهم اینه کاری که انجام میدی رُ دوسش داشته باشی

مهم نیست دیگران چی تعبیرش کنن!


مـــن و شــب و جــاده!

خیلی جمله ـها هستن که وقتی می ـشنوی ـشون، خوب معنی ـشونُ نمی ـفهمی

ولی روزها یا حتی سال ـها بعد

یه جایی

مفهوم ـشونُ با گوشت و خونت زندگی میکنی ...


دلِ مــن جایِ دگـــر ...

بچه ـها عجیبن!

اگه یه وقت پاره یِ تنت شن؛ یه لبخندشون میشه معنیِ عشق و آرامش و بهشت رُ یه جا داشتن...

و کوچیکترین دردشون میشه یچیزی شبیهِ خراب شدنِ سقفِ تمومِ دنیا رو سرت!!


سکوتِ حرمت ـها ...

عصبانیتِ اون آدمی خیلی ترسناکه؛ که تو تا حالا فقط ازش آروم بودن و سکوت دیدی!


باز نشود ســــــفره یِ دل ...

به نظرم اصلاً توجیح خوبی نیست که میگن "شخصیت منُ با برخوردم اشتباه نگیر"

اتفاقاً شخصیتِ ما رُ همین برخوردامونن که مشخص میکنن!

تو اونجوری که در حد و لایقِ شخصیتِ خودته برخورد کن!

چیکار داری کی چیکار میکنه!!؟

چرا وقتی درستُ بلدی، بخاطرِ اشتباه رفتنِ یکی دیگه، باید مسیرتُ به سمتِ همون اشتباه عوض کنی؟؟


دلخوشی ـها جا مانده اند ...

گاهی همین که نمیدونی دلیلِ خوب زندگی نکردنت «از خودته؟ یا از دور و ورت؟!» واسه خوب زندگی کردن گمراه ـترت میکنه!!


شروعِ ما شد شروعِ آذر!

برای یه تغییر، بهترین جایی که میشه ازش شروع کرد؛ "خودمونیم"


نقطه‌ای میان آسمان و زمین!!!

از همون روزی که فهمیدیم منفی در مثبت میشه منفی! باید حدس میزدیم چقد بارِ انرژیِ منفیا زیاده که می‌تونه هر مثبتی رُ بشوره ببره!!!


شاید این‌بار بماند ... شاید!

شدن یا نشدن! مسئله این است!


خســـــــته ـتر از خســـــته ام ...

خنجر خوردن اونجایی درد داره که از خودیا بخوری ... درست همونایی که ازشون انتظار مرهم بودن داشتی !


خونه‌ها سردن و شوقِ شادی نیست...

به هیچی دل نبند! به هیچی دل خوش نکن!

درست همون وقتی که حالت باهاش خوبه و اصلاً انتظارشُ نداری، ازت می‌گیرنش!!


آنجا که ســـپردم دست به تقــــدیر ...

هیچوقت نمیشه آینده رُ حدس زد

گاهی پیش ـبینی نشده ـترین اتفاقا، در عجیب ـترین زمان؛ غافلگیرت می ـکنن ...


بســتگی داره از "عشق" چـــیه تعریفـــت!

اگه یاد بگیریم آدما رُ برای خودشون دوست داشته باشیم، نه خودمون! بزرگترین پیشرفتُ کردیم ...


همان پرچمِ ســـفیدِ صلح!

یاد گرفتم بهتره برای هیچ چیز مقاومت نکنی!

حتی اگه دنیا خواست خلافِ خودتُ بهت ثابت کنه!!

حتی اگه قرار شد به چیزایی که دوست نداشتی، علاقه ـمند شی!

حتی اگه با وجودِ همه بچگیات، بهتر بود بزرگ شی!

به این فک کن میتونی یه بچه یِ بزرگ باشی یا یه آدم بزرگِ بچه ...

فقط کافیه ساده بگیری و زندگی کنی ... یا به عبارتِ زشتِ کلمه، شل کنی و لذت ببری :| :دی


قلبِ یخـــی!

با آدمای اطرافت که حرف میزنی و سفره یِ دلشونُ که برات باز میکنن؛ تهش به این نتیجه میرسی که انگاری خودت از همه خوشبخت ـتری!!


سردرگمیِ بی تَه ...

من از تکرار بدم میاد و هی سرم میاد!


حتی "گلوله" اینجوری آدمکــُـش نبود!

این بار اصلاً توی توصیفِ خودم و حرفام موفق نبودم!

خیلی نوشتم و پاک کردم ...

خیلی نتونستم بگم!


مَـــنِ اسرارآمیز !

هرکدوم از ما صاحبِ یک شهریم!

شهری در درونمون ... با ساکنین و اتفاقاتِ مختلف ...

لطفاً زیاد به شهرتون سر بزنید و پایِ درد و دلِ مردمش بشینید :)


کــــــوزه اینجاست و ما گـــردِ جهان می گردیم!

اوایل باورش برام سخت بود!

ولی کم کم فهمیدم راسته که میگن به دنیا هرطور که نگاه کنی، همونجوری خودشُ بهت نشون میده!!


ساختن چقد ســـخته؛ ولی ویرونی آســـونه!

جدی جدی رو فازِ کم حرفی بودما ... ولی بالاخره خودمُ به حرف آوردم

گفتم زودتر بگم آمادگیشُ داشته باشید :دی


دخترکِ گمشده...

کاش جنگیدن رُ بهتر بلد بودم ...

کاش نمی‌ترسیدم از جنگِ یه تنه علیهِ تمامِ دنیا!


میخوام برم! نگو که دیوونه‌ای...

امیدوارم این پست کام کسی رُ تلخ نکنه ...

غمگین ننوشتم! پس غمگین نخونید ^_^


چقد از چشـــمِ هم دوریم!

قلبا خیلی لجبازن!

یه جاهایی از زندگیت یهو مثِ بچه ـها وایمیسَن دستتُ میکشن و پا میکوبن زمین، میگن: یا همونی که من میگم، یا دیگه باهات نمیام!


یه دنیا رُ توی خودم دارم!

اگه آدمِ معمولی ای هستید که اصلاً علاقه ای به فانتزی ـجات نداره و تو دنیایِ واقعی زندگی میکنه؛ لطفاً ادامه مطلب رُ باز نکنید!

چون احتمالاً حالتون بهم میخوره :دی


تو قلبم ضربان نیست!!

"دارم تلاشتُ می بینم ...

خوب بودناتُ می بینم

اما نمیدونم میبینی چقد با خودم درگیرم؟

چجوری با خودم تویِ یه جنگِ تن به تنم؟

می بینی دارم تلاشمُ میکنم و نمیشه؟

این چندمین باره به این نقطه رسیدیم؟؟؟

من از خودم می ترسم ..."


تـــو باید "مــــن" باشی تا مـــنُ بفهمی!

این بار با قدرتِ بیشتری شروع به دویدن می کند!

انگار انگیزه ای دوباره در دلش شکفته باشد!

مثلِ اطمینانی دل قرص ـکننده!

اما نه !! هنوز مسافتِ چندانی طی نکرده می ایستد!

مردد و نگران به پشتِ سرش نگاه میکند ...

چشمانش دنبالِ راهِ دیگری میگردند

شاید تمامِ مسیر را اشتباه آمده باشد!


خــوب اما ... بی رویـــــا

گاهی تصوری که از خودت داری، با چیزی که در حقیقت هستی؛ میتونه خیلی متفاوت باشه!


من و خـــودم دوتایی!

همیشه نوشتنِ پست ـآیِ کوتاهِ دلی حسابی حالمُ خوب میکرد ...

حالا اینستا خیلی اتفاقِ خوبی شده برایِ جون دادن به این حس!


فرهاد که باشه، میشه شیرین زندگی کــــرد!

بالاخره دلمُ یه دل کردم برای ساختنِ یه پیجِ بلاگ ـطوری توی اینستا

تو روزای پر مشغله واسه نوشتن ـآی کوتاهِ یهویی خیلی به درد میخوره ...

و مهم ـتر اینکه دوستایی که دیگه اینجا ندارمشون، اونجا هستن

اگه هنوز اینورا میاید و پیجی دارید که من میتونم فالوش کنم، ممنون میشم بهم خبر بدید

little___blog (میتونید رو همین کلیک کنید یا اینکه این اسمُ با 3 تا آندِرلاین پیدا کنید)

البته که یه پیج هرگز جایِ وبلاگمُ نمیگیره و اینجا همچنان پابرجاست


هـــردفعه خاطره ـهایِ تو به جــــات می اومد ...

خیلی وقتا به سرم میزنه جایِ اینجا، یه پیجِ اینستا بسازم و بنویسم

که دوستامُ بیشتر داشته باشم و انقد سوت و کور نباشه دور و ورم ...

ولی حسِ تعصبی که به نوستالژیک و خاص بودنِ بلاگ ـنویسی دارم؛ بهم اجازه نمیده قاطیِ دنیایِ عجیب غریب و ظاهرپسندِ اینستا شم!

دخترکی که "عشـ•*ღ*•ــق" تنهاترین رویایش بود
تاریخچه ی حرف ـهام
Designed By Erfan Powered by Bayan