Tuesday 26 Farvardin 99
شاید از این به بعد خیلی از نوشته ـهام یا حتی همه ـشون بدونِ رمز باشن مثلِ این پست ...
شده ام مثل یک آدمِ اشتباهی وسطِ یک دنیای اشتباهی ...
شاید از این به بعد خیلی از نوشته ـهام یا حتی همه ـشون بدونِ رمز باشن مثلِ این پست ...
نصفِ شبی درست وقتی که بهمن داره با همه خدافظی میکنه که درِ خونه ـشُ ببنده و بره، پامُ گذاشتم لایِ در و خودمُ چپوندم تـــو که عقب نمونم و جای اسمِشُ تویِ لیستم خالی نذارم!!
خیلی سرم شلوغ شده این مدت
خیلی دور و بی معرفت شدم، میدونم!
مطمئن َم نیستم اسفند بتونه اوقاتِ فراغتِ زیادی با خودش برام بیاره
با اینکه فقط یکی دو هفته دیگه باید برم سرِ کار!! ولی اسفنده و درگیریا و بدو بدوهایِ دوس داشتنی ـش
کارم توی شرکت هر روزِ هقته شده و دیگه فرصتِ سر خاروندن َم ندارم ...
امروز دلم میخواست بیام و سرِ فرصت پست بذارم
ولی یه طراحیِ بیخود و ساده، فقط بخاطرِ حجمِ نجومیش، 5 ساعت از وقتمُ یجوری تلف کرد که الان خون داره خونمُ میخوره ...
به زودی میام ... امیدوارم ... دوس ندارم اینجا و دوستام رُ ول کنم به امونِ خدا
با خونه تکونی ـآیِ عید باید گرد و غبارِ اینجا رُ هم بتکونم
دلم برا همه ـتون تنگ شده حسابی :**