آلـیس در سـرزمینِ عجایب !!

شده ام مثل یک آدمِ اشتباهی وسطِ یک دنیای اشتباهی ...


مثلِ یک غروبِ دلــــگیر...

هر آدمی به سبک و روش خودش عاشق میشه...

یکی آروم و ساکت...

یکی پر شر و شور و با اشتیاق!

درست و غلطی وجود نداره...

شاید حتی عاشق و عاشق ـتری هم در کار نباشه!

مهم فقط اینه که باعثِ آزار معشوق نشیم...

اونوقته که میتونیم بگیم سبکِ عاشقیمون درسته یا غلط؟؟؟


کجای کار می ـلنگه؟؟

حس میکنم خسته ـتر از اونیَم که توانِ دوباره جنگیدن داشته باشم!

که بجنگم واسه دوس داشته شدن!

واسه توجه گرفتن!

واسه خودمُ فهموندن!!!

انگار همین دیروز از جنگِ چندساله ـم با یه لشکر آدم برگشتم

من تازه با کلی ترس و حس و عذاب و فکر و توهم و سرزنش و گناه و اشک و آه و تأسف جنگیدم

هنوز زخمام تازه ان...

جاشون درد میکنه!


جایی ابتدایِ جاده یِ خوشبختی ...

اینجای زندگیم بالاخره یاد گرفتم که «حسرت» واسه نشده ـهاست!

کارای نکرده! حرفای نزده! احساسات بیان نشده!

نه اتفاقای افتاده و آبای از سر گذشته...

دخترکی که "عشـ•*ღ*•ــق" تنهاترین رویایش بود
تاریخچه ی حرف ـهام
Designed By Erfan Powered by Bayan