آلـیس در سـرزمینِ عجایب !!

شده ام مثل یک آدمِ اشتباهی وسطِ یک دنیای اشتباهی ...


«مـــن» ِ در مـن !!!

پر از حس دوگانگی ام ...

اگه یه ماه پیش میومدم پست بذارم قطعاً نصفشُ از حسِ معلقیم می ـگفتم ...

حتی عنوانشُ هم تو ذهنم آماده کرده بودم ...

«مثل یک جــــسم شناور»

تنی که مونده روی آب ... تکون نمی ـخوره ... شنا نمی ـکنه ... دست و پا نمی ـزنه!

نمُــرده! زنده ـس ... ولی بی ـجون و بی ـحرکت؛ فقط زل زده به آسمون ...

تموم حسی بود که داشتم! و می ـخواستم!

به همین اندازه دلم میخواست رها باشم از همه چی! از هر حسی!!

پر از خستگی و ناامیدی بودم ...

دنیام و اتفاقاش یجوری شبیهِ یه طنابِ پر از گره شده بود

که نگاه کردن بهش فقط کلافه ـترم می ـکرد ...

دلم میخواست ازش دور شم ... فاصله بگیرم ... جای دیگه ای باشم! تو زمان دیگه ای ...

ولی خب اون احوالات تا حدودی سپری شد

و الان تو مرحله ی دیگری ان ...

یجوری دنیام عجیب شده بود که تنها بودم! با همه بودم و با هیچ ـکس نبودم!

و این غمگین ـترم میکرد!

انگار مونده باشم وسطِ یه مشت رابطه ی بلاتکلیف!

فک میکردم نمی ـتونم از اون اوضاعِ آشوب و بهم ریخته بیرون بیام!

حس میکردم نمی ـخوام آدما رو برنجونم و بذارم ازم فاصله بگیرن!!

اما تونستم!

خودمو جمع و جور کردم!

یه کارای عجیبی َم این وسط انجام دادم که نمیگم درست بوده...

ولی برای تخلیه ی اون حجمِ عظیم شکنجه ی روحی و فشار ذهنیم؛ کمک بزرگی بود...

کاری به اینکه درست انجامش دادم و غلطی قاطیش نکردم، ندارم!

در عمقِ مطلب حرکتِ اشتباهی بود...

با این حال باید پاش وایمیسادم!

و الان پر از حسای متناقضم ...

می ـبینمـِـش ... اما میدونم دیگه نباید بخوامش!

دلم گاهی میخواد شیطنت کنه ...

اما منطقم اینو درک کرده که حق داره منو نبخشه و نخواد!

منم حق دارم نخوام و نتونم !!

گاهی حس میکنم این رابطه باید برگرده و گاهی حس میکنم نباید!!!

یکی تو دلم باهام شرط می ـبنده که حتماً برمیگرده و میاد سراغم...

یکی دیگه برام خط و نشون میکشه که قطعاً دیگه خبری ازش نمیشه...

شاید همه ی اینا یسری ری اکشن ـها و حس و احوالاتِ طبیعی باشه...

من َم درگیریِ چندانی باهاشون ندارم...

ولی برای تخلیه ـشون دلم منو کشوند سمتِ همین پناهگاهِ همیشگیم ...

هنوز خسته ام ... هنوز کوفته ام ! اما جمع و جورتر ... با یه تکلیفِ روشن ـتر!

حس میکنم برای مدتِ نه چندان کوتاهی، نیاز دارم که فقط خودم باشم و خودم!

آستانه ی صبر و تحملم آسیب دیده...

امید و اشتیاقم نیم ـسوز شده و سو سو میزنه ...

الان فقط قابلیت خراب کردن دارم! نه درست کردن ...

تایم، تایمِ رسیدن به مهلاس ...

بذا فعلاً اجازه ندم کسی باعثِ آزار و دغدغه ـش بشه ...

بذا اجازه بدم رها باشه ... خودش باشه ... و بازم خودش خودشُ بسازه ...

Monday 19 Tir 02 , 09:36 راسینآل نوشت

عزیزم ^_^ شاید همین جاهاست که آدم به درکـی از خودشناسـی میرسه !
حتما تو این بازه معلقت کتاب بخون و پادکست گوش کن در راستایـی که خود واقعیت رو بشناسـی 3>

آره واقعاً همین جاهاس ...
باید همین کارو کنم ... مرسی ازت دوست قشنگم 😘😘❤️
Thursday 29 Tir 02 , 02:05 مینا شین

دختر جانم کلی منتظر پست جدیدت بودم . 

اوووم کاش میخوندم که چقدر شاد و شنگول و رو به راهی مهلا ..

رها کردن همیشه از موضع قدرته . با حس قدرت رها کن چیزها و کسایی رو که شک داری آدم تو باشن 

اینو برای تو میگم که لطیفی و دنبال یکی برای همیشه ای . 

وگرنه میگفتم رابطه ها رو تجربه کن و هیچ ایرادی نداره . اما برای تو این همش میشه درد .

دختر قشنگ تند تند تر بنویس

آخ آخ! دوم تیر؟؟
و من الان آخرِ فروردینِ سال بعدش دارم جواب میذارم؟؟؟
اصن روم میشه؟؟ 😶

چقد تغییرات و بالا پایین شدن ـها بوده بعد از این پست ...
باید بشینم و بنویسم ...

چقد دور بودم از شماها ... چقد نخوندمتون ... 🥺

الان بهتری ایشالا؟:دی

قربان شما :دی بدک نیستم
مرسی از احوال ـپرسی ــتون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دخترکی که "عشـ•*ღ*•ــق" تنهاترین رویایش بود
تاریخچه ی حرف ـهام
Designed By Erfan Powered by Bayan