Sunday 18 Tir 02
اگه یه ماه پیش میومدم پست بذارم قطعاً نصفشُ از حسِ معلقیم می ـگفتم ...
حتی عنوانشُ هم تو ذهنم آماده کرده بودم ...
«مثل یک جــــسم شناور»
تنی که مونده روی آب ... تکون نمی ـخوره ... شنا نمی ـکنه ... دست و پا نمی ـزنه!
نمُــرده! زنده ـس ... ولی بی ـجون و بی ـحرکت؛ فقط زل زده به آسمون ...
تموم حسی بود که داشتم! و می ـخواستم!
به همین اندازه دلم میخواست رها باشم از همه چی! از هر حسی!!
پر از خستگی و ناامیدی بودم ...
دنیام و اتفاقاش یجوری شبیهِ یه طنابِ پر از گره شده بود
که نگاه کردن بهش فقط کلافه ـترم می ـکرد ...
دلم میخواست ازش دور شم ... فاصله بگیرم ... جای دیگه ای باشم! تو زمان دیگه ای ...
ولی خب اون احوالات تا حدودی سپری شد
و الان تو مرحله ی دیگری ان ...
یجوری دنیام عجیب شده بود که تنها بودم! با همه بودم و با هیچ ـکس نبودم!
و این غمگین ـترم میکرد!
انگار مونده باشم وسطِ یه مشت رابطه ی بلاتکلیف!
فک میکردم نمی ـتونم از اون اوضاعِ آشوب و بهم ریخته بیرون بیام!
حس میکردم نمی ـخوام آدما رو برنجونم و بذارم ازم فاصله بگیرن!!
اما تونستم!
خودمو جمع و جور کردم!
یه کارای عجیبی َم این وسط انجام دادم که نمیگم درست بوده...
ولی برای تخلیه ی اون حجمِ عظیم شکنجه ی روحی و فشار ذهنیم؛ کمک بزرگی بود...
کاری به اینکه درست انجامش دادم و غلطی قاطیش نکردم، ندارم!
در عمقِ مطلب حرکتِ اشتباهی بود...
با این حال باید پاش وایمیسادم!
و الان پر از حسای متناقضم ...
می ـبینمـِـش ... اما میدونم دیگه نباید بخوامش!
دلم گاهی میخواد شیطنت کنه ...
اما منطقم اینو درک کرده که حق داره منو نبخشه و نخواد!
منم حق دارم نخوام و نتونم !!
گاهی حس میکنم این رابطه باید برگرده و گاهی حس میکنم نباید!!!
یکی تو دلم باهام شرط می ـبنده که حتماً برمیگرده و میاد سراغم...
یکی دیگه برام خط و نشون میکشه که قطعاً دیگه خبری ازش نمیشه...
شاید همه ی اینا یسری ری اکشن ـها و حس و احوالاتِ طبیعی باشه...
من َم درگیریِ چندانی باهاشون ندارم...
ولی برای تخلیه ـشون دلم منو کشوند سمتِ همین پناهگاهِ همیشگیم ...
هنوز خسته ام ... هنوز کوفته ام ! اما جمع و جورتر ... با یه تکلیفِ روشن ـتر!
حس میکنم برای مدتِ نه چندان کوتاهی، نیاز دارم که فقط خودم باشم و خودم!
آستانه ی صبر و تحملم آسیب دیده...
امید و اشتیاقم نیم ـسوز شده و سو سو میزنه ...
الان فقط قابلیت خراب کردن دارم! نه درست کردن ...
تایم، تایمِ رسیدن به مهلاس ...
بذا فعلاً اجازه ندم کسی باعثِ آزار و دغدغه ـش بشه ...
بذا اجازه بدم رها باشه ... خودش باشه ... و بازم خودش خودشُ بسازه ...