آلـیس در سـرزمینِ عجایب !!

شده ام مثل یک آدمِ اشتباهی وسطِ یک دنیای اشتباهی ...


ارتــــشِ تــــک نفــره ام!

یکمی اوضاع آروم ـتر شده ...

البته نسبتاً!

مامانم هِی آروم میگیره

ولی باز دوباره می ـشینه فکر میکنه

یا با مهرداد حرف میزنه

و بی ـقراریش شروع میشه

چند شب پیش مثِ قبلنا نشستیم با هم فیلم دیدیم

کلی حرف زدیم

تبادل نظر کردیم

با هم به صلح رسیدیم یه جورایی

تا اینکه دیروز باز زدیم به تیپ و تاپ هم! :|

آخه من چند روز پشتِ هم، این همه توضیح داده بودم خودمُ

یه عالمه حرف زده بودم

تهش صمیمانه گفته بود میدونم چی میگی، می ـفهممت

حق داده بود بهم

حالا دیروز باز نشست پیشم به زدنِ حرفای تکراری و سوالای قدیمی ...

هرچی گفتم مامانِ من، خیلی خسته و کلافه و بی ـحوصله ام برای دوباره شروع کردنِ این بحث ـا؛ فایده نداشت!

تهش میگم اصن این آدم خوبِ عالم َم که بشه، من نمی ـتونم بخوامش!

میگه باید بتونی! :|

خدایی خسته شدم ...

هِی با حوصله می ـشینم حرف میزنم و حرف میزنم

قانع میشه ...

بعد دوباره فرداش میاد میگه منطقم کج و کوله ـس!

یا میگه تا مهرداد حالش خوب نشه، منم سرپا نمیشم

میگه وقتی میتونم شاد باشم که بدونم مهرداد کنار اومده و زندگیش خوبه

میگه اون که گناهی نداره ... دوستت داشته، زندگیشُ دوس داشته

میگه تو عاشق نبودی بفهمی!

میگم منم کم تلاش نکردم

اونم به نوبه ی خودش شاید یه جاهایی کم گذاشته

اگه من اونقد بد و بی تفاوت بودم، اینجوری بی تابی نمیکرد!

اگه من انقدی که شما میگید و تصور میکنید، آدم بده ی رابطه بودم، تا این حد اذیت نمیشد برا فراموش کردنم!

لابد خودش یه چیزایی میدونه که شما ندیدید و نمیدونید ...

درسته من همیشه آدم سرسخت و توداری بودم!

ولی دیگه چرا مامان من باید فک کنه دختر خودش مقصرِ اصلیِ همه ـچیه!؟

تصورش اینه که مهرداد همیشه مثِ پروانه دور من گشته

و من بی احساسِ عالم بوده ام ...

بدیِ من َم اینه که وقتی کسی پیش ـدواریم میکنه

رغبتِ دفاع و تبرئه یِ خودم برا اون آدمُ ندارم!!!

مخصوصاً اگه قبلش یکی دو بار َم حقیقتُ گوشزد کرده باشم!!

حالا خواهرم باز یکمی بیشتر میتونه درکم کنه

بماند که همون َم روز بعدش استوری گذاشته بود "داغونم، مثِ پلیسی که متهمش رفیقشه ..."

و میدونستم متهمش منم!

ولی خب میگه از وقتی به این فکر کردم یه روزی آقامهرداد یه جایی شاده و حالش خوبه، مهلا َم جای دیگه؛ آروم شدم

من َم با این امید حالم خوب میشه

اونی که چنین چیزیُ نمیتونه حتی تصور کنه، مامانمه!

برا مهرداد چرا! خوب میتونه

ولی برا من نه!

بهم میگه تو بدبختیُ هنوز ندیدی و به این زودیام نمی ـبینی

میگه یه سال دیگه بهت میگم!!!

یا یه وقتایی میخواد غیرمستقیم َم که شده بهم بفمونه چقد من خودخواهانه تصمیم گرفتم

و دارم به اتفاقی تن میدم که زندگیِ تمام اطرافیانم، مخصوصاً خواهرمُ تحت شعاع قرار میده

ممکنه تا با شوهرش بحثشون شه، دامادمون این موضوعُ بکوبه تو سر خواهرم و بگه شما همه ـتون سر ناسازگاری دارید ...

و این میشه نقطه ضعفی که من میدم دستِ این و اون برا آزارِ نزدیکترین آدمای زندگیم ...

خلاصه که بعدِ اون صلح، بازم یه سری حرف و بحث ـآ پیش اومد

که منُ مصمم ـتر کرد برا زندگیِ مستقل!

با اینکه خداییش طوری باهام برخورد میکنه که هیچ ـجوره حسِ سربار بودن بهم دست نده

یا وقتی از تنها زندگی کردنم حرف میزنم، از نگرانی و غصه کلافه میشه

ولی خب همون موقع که در صلح بودیم َم من قصدِ موندن نداشتم ...

علاوه بر اینکه نمیدونم چرا یه حسی دارم که انگار یه جورایی اگه به من َم سخت بگذره ، عذاب وجدانم کمتر میشه

یا اگه شریطِ مشابهی با مهندس داشته باشم ... میتونم بگم پس مهندس خودش مقصرِ تنهایی و عذابِ زندگیِ خودشه اگه نتونه خودشُ جمع و جور کنه!

نمیدونم چقدش خیال ـبافی و زیاده ـخواهیه ...

خیلی دارم براش حساب کتاب و پرس و جو میکنم ...

اگه بتونم یه وام بگیرم و از پسِ رهنِ یه خونه کوچیک، اطرافِ تهران بربیام قطعاً به زودی میرم

مامان اوایل که از رفتن حرف میزدم خیلی عصبانی میشد و با طعنه یِ اینکه نترس من خودم به کارام میرسم، تو قرار نیس اینجا پرستار من باشی؛ میخواست منصرفم کنه

ولی تهش گفت تو از بچگی تهش هرکاری خودت خواستی کردی و کسی نتونسته جلوتُ بگیره

برا همین سعی کرد از درِ راهنمایی و کمک وارد شه

پیشنهاد داد برگردم همون تهران و تو خونه با مهندس بمونم

همزمان کار پیدا کنم و پرونده یِ جدایی رُ پیش ببرم

چون دورادور که نمیشه !!

حتی زنگ زد به مهندس و گفت برا مهلا بلیط بگیرم برگرده!

ولی مهندس گفت من الان اعصابم ضعیفه، مهلا َم مدام حرف جدایی میزنه، ممکنه برخورد ناخوشایندی پیش بیاد!!!

گفت فعلاً زمان بدیم هم مهلا تو تنهایی بیشتر فکر کنه، هم من

علاوه بر اینکه مامانم اصرار داشت اینُ هم گفته که اینا معنیش این نیست مهلا رُ دیگه دوس ندارم و اتفاقاً از خدامه برگرده!!

به خودم َم امروز که پیام داده بود، همینُ میگفت

میگفت خیلی دلم تنگ شده ... میخوام برگردونمت ... هرچی فکر کردم دیدم نمیشه بی ـتو زندگی کرد!

راستش من َم دلم برا آرامشِ خودم و راحتیِ تو اون خونه تنگ شده ...

درسته تنها زندگی کردن یه گوشه از این نیازمُ ارضا میکنه

ولی خب این َم میدونم که بارِ همه مسئولیتا میفته گردن خودم!

یا دیگه حامیِ مالی ندارم ...

پس کنارِ خوبیاش، سختیاش َم کم نیست

گاهی َم انقد اطرافیان از مهرداد تعریف میکنن

که تو سرم سوال پیش میاد نکنه سطح توقعم رفته باشه بالا؟

الان اگه مردی به دلم بشینه، انتظار دارم لااقل اندازه ای که مهندس دوسم داره، بخواد منُ!

یا اندازه ای که شخصیت و ادب و اخلاق داره، او َم داشته باشه

و نکنه چنین چیزی همینقد که نزدیکام باور دارن، بعید یا غیر قابل دسترس باشه؟؟

گاهی َم فک میکنم، می ـبینم نه بابا! مهندس کم َم ایراد نداشت!

الانشُ نبین که عینِ عاشقای دل ـسپرده رفتار میکنه ...

تا وقتی کنارش بودم و همه ـچی عادی بود، با دیوارای خونه برام فرقی نداشت ...

عشقش تو دلش بود و کار کردنش ...

نصفِ چیزی َم که من میخواستم، نبود برام !!

یه بار داشتم اینا رُ به مامان میگفتم ...

انگار باز برگردوندمش سر پله یِ اول

که در جواب میگفت خب بهش یاد بده! برید مشاوره! فلان... بهمان...

گفتم مامان حالا یه درد دلی کردم! ولی الان میدونم هیچکدومِ این عیب ـآ رُ هم اگه نداشته باشه، نمیخوامش دیگه! نمیتونم ببینمش و ذوق کنم!!!

میگه مگه دیوِ دو سره؟؟؟؟

یا یه بار دیگه که داشتم از پیش بردنِ کارای جدایی و دنبالِ کار گشتن حرف میزدم

میگفت انگار از دستِ یه دیو فرار کردی که حالا نمیدونی چجوری و با چه سرعتی عجله کنی برا تموم کردنِ همه ـچی! :|

نمیدونم چه انتظاری ازم دارن وقتی تصمیمم رُ گرفتم!!!؟

راستش دلم میخواست برمیگشتم تهران، تو همون خونه ی مهندس

همونجا میرفتم دنبالِ کار

و تا وقتی پرونده پیش میرفت و خاتمه پیدا میکرد

کار میکردم و یکمی پس انداز تو جیبم جمع میشد ...

اما خب حوصله تظاهر برا خونواده ـشُ ندارم

مخصوصاً که قراره همه ـش حرفِ مهمونی و میزبانی باشه ...

یکی از دلایلی که اومدم کرمان َم همین بود

الان َم برگردم باز اوضاع همون میشه

چون مهندس هنوز بهشون چیزی نگفته

اگه برگردم که دیگه عمراً نمیگه!

گاهی َم فک میکنم خب بذارم نگه

نهایت فقط خودمُ دور و سرد نگه دارم

عوضش اونجا بی اطلاع کارا رُ پیش ببریم

تموم که شد بهشون بگه

نمیدونم پیش داوریه یا چی

ولی احساس میکنم وقتی متوجه شن

اگه ببینن راهی نیست و من برگشتنی نیستم

احتمالاً از اون آدما بشن که موش می دوونن و اذیت میکنن

اصن تجربه بهم ثابت کرده هیچ خونواده ای مثِ خونواده خودم نیستن!

مثلاً الان تقریباً همه ـشون یه ـجورایی متوجهِ اوضاع شدن از اونجایی که من تنها موندم کرمان

ابراز نگرانی َم میکنن

ولی میگن وقتی مهلا چیزی به ما نمیگه، یعنی نمیخواد دخالت کنیم!!

به مامانم میگم شاید عمقِ فاجعه رُ نمیدونن

مامانم میگه چرا یه چیزایی فهمیدن ولی نمیتونن چیزی بگن ...

فقط پشیمونن چرا دفعه قبل با حرفاشون ترغیبم کردن به ادامه زندگی

حتی خاله ـم یه بار اومد پیشم تو این چند روز

حدس میزدم که برای حرف زدن اومده

بنده ـخدا غیرمستقیم یه چیزایی گفت ولی چون من سرِ بحثُ باز نکردم، جانبِ ادبُ رعایت کرد و چیزی نپرسید ...

و رفت ...

یا مثلاً بعدِ جدایی ـمون مطمئنم مهرداد همین جایگاهُ براشون داره

و هیچی تغییر نمیکنه

حتی شاید بیشتر دوسش داشته باشن و بیشتر َم تحویلش بگیرن

تازه مهرداد که نه!

بابامُ هم با اون همه خرابکاریاش، بازم بعد جدایی ـشون، از گل نازک ـتر بهش نمیگفتن!

براش دلسوزی میکردن ...

حتی بیشتر از خونواده یِ خودش حمایتش میکردن!

ولی الان درموردِ خونواده یِ مهندس

منتظرم بعدِ رسیدن خبر بهشون

مثِ یه موجِ عظیم بریزن سرِ من!

حتی اگه اجازه یِ بحث و دخالت بهشون ندم!!

یا بعد اگه جدا شم، بشن دشمنِ قسم ـخورده ـم ...

نمیدونم واقعاً چی در انتظارمه ...

مهندس هنوز حتی بهشون نگفته که من کرمان مونده ـم و باش نرفتم تهران ...

احتمالاً فردا بره پیش مامانش اینا

ولی نمیدونم میخواد چیکار کنه؟!

حقیقتُ بگه یا بهانه بیاره؟!

از حرفات و از چیزی که از خودت فهمیدم برداشتم اینه از اون دست آدما هستید که اهل سازشید، و البته خونگرم و باادب

اینو تو خودتم دیدیم که به قصد ساختن و حفظ زندگیت بود که تا اینجا پیش رفتی👌

نمیشه همون کرمان بمونی؟ حوالی مامان؟

احساس میکنم زندگی تو شهر بزرگی مثل تهران خیلی مخارج بالاست به نسبت کرمان

هرچند گرونی الان همه جا هست ولی خوب بازم شهرستان اوضاع بهتره

 

فکر کردی که چه کاری رو تو چه حوزه ای شروع کنی؟

 

کرمان که باشی دلت خوشه که تو این شهر غریب نیستی و عزیزانت هر موقع اراده کنی کنارتن برای وقتای تنهایی و نیاز

 

هوم؟

عزیزم :**** تو لطف داری
ولی آره، خدایی خونواده یِ خیلی بساز و باعاطفه ای دارم ... سرتق و وحشیِ توشون منم :دی

من همیشه کرمانُ دوس داشتم و دارم ...
ولی بعدِ این اتفاق حس میکنم اینجا خیلی اذیت میشم ...
وقتی مامانِ خودم همچین دیدی نسبت بهم داره
دیگه تکلیفِ دیگران و غریبه ـها معلومه!!
صرف اینکه اینجا باشم دلیلی نداره خونه مستقل بگیرم ...

میدونم ... مخارجِ تهران خیلی بیشتره ...
ولی از یه طرف دیگه هم حقوقا یه نمه بالاترن ...
من َم تصمیم ندارم خودِ تهران برم ... زورم نمیرسه!
اگه بتونم میرم پردیس احیاناً ...

من خب تا قبلِ اینکه برم تهران، اینجا سر کار میرفتم
تو همون حوزه یِ رشته یِ خودم که گرافیکه ...
حالا اونجا شاید مجبور شم یکی دو تا کار دیگه هم کنارش انجام بدم که از پس مخارج بربیام ...

آره! کرمان موندن این خوبیُ هم داره ...
ولی خب با تموم عِرقی که نسبت به شهرم دارم، باید قبول کنم فضای بسته ـتری داره
و فرهنگ و افکارشون قابلیتِ پذیرشِ منُ نداره ...
فقط اونجا باید دوست زیاد پیدا کنم ...

سلام مهلا
عزیزم نمی تونی با مهرداد فقط همخونه باشی تا بتونی کم کم مستقل شی ُ جدا شید از هم؟

یعنی انگار که اون خونه خوابگاهه فقط واست.

هر دو تون واسه خودتون زندگی کنید.

با هم در حد سلام و اینا فقط صجبت کنیدو حرفارو احساسی نکنید که کش دار شه و بحث و دلخوری پیش بیاد.

تو واسه خودت آشپزی کن اونم واسه خودش.

فقط وقتی خونواده هاتون میان خونتون یا میرید خونشون نقش بازی کنید...

ولی حتما هر جور شده یه کار حتی با درآمد کم واسه خودت اوکی کن تا هم درآمدی داشته باشی و هم تو خونه بیکار نمونی روحیه ت ناآروم شه.

اینجور که مامانت هر روز داره ناله و بحث میکنه باهات که تا سر ِ سال نشده سر از تیمارستان درمیاری...
حالا خواهرت و فامیلاتم اضافه میشن...
من اگه بودم جمع میکردم میرفتم.
حداقلش اونجا سکوت و آرامش اتاقت ُ داری، اینجا میخوای مداوم غرغر بشنوی :(

سلام عزیزم ...
اولش فک کردم داری خبری بهم میگی نمیتونم!
ولی بعد دیدم نه، سؤالیه! :دی
من َم داشتم همینُ میگفتم آخه ... منظورم همین بود
این چند ماه اخیر َم همینجوری زندگی میکردیم تقریباً ... مثِ دو تا هم ـخونه
با اون قسمتِ نقش بازی کردنش مشکل دارم فقط :(
وگرنه به نظرِ خودم َم ایده ی خوبیه ...
چون اینجوری یهویی که نمیتونم بدونِ هیچ کار و پشتوانه ای پا شم برم تک و تنها زندگی کنم
اول باید کارم اوکی شه و راه بیفتم ...

البته بخوام بی انصافی نکنم باید بگم همه ـش َم بحث و ناله نیست
خیلی وقتا َم دوتایی درد دل میکنیم و حرف میزنیم و همدم میشیم برا هم ...
ولی در کل باید جمع کنم برم به زودی ...

بنظرم یکمی دور از منطقه ! چرا تهران ؟! چرا اصفهان و شیراز نه ؟!
هم شهرای بزرگی ان (فرهنگ بازتر) ، هم موقعیت کار هست ، هم اجاره ها پایین تره ، هم به خانواده نزدیک تری !
بعد بیای تهران بری پردیس ؟! وات ؟!
پردیس واقعا جای خفنی نیستااا اونم برا دختر مجرد و تنها تو همین تهرانش امنیت کمه چه برسه مثن شهریار یا پردیس یا قرچک و ...
ذهنت خیلی داره جلو جلو میره ! بنظرم سعی کن الان موقعیتی که داری رو باهاش کنار بیای. ازش فرار نکن اول این یکی رو حل کن بعد برو تو فکر بعدی !
دلیلی هم نداره هر تصمیمی میگیری سریعا به مامانت بگی و همه رو در جریان بذاری.
وقتی درکت نمیکنن دیگه وا بده ! ول کن اصن چرا بحث میکنی ؟!
این کپشن خواهرتم منو کشت ! بگو شما پلیسی ؟! به زندگی خودت برس والاااا ! ببخشیدا من اعصاب ندارم در این زمینه . در مورد زندگی خودمم همینه هرکی ناراحتم کرده دیگه گذاشتم کنار و خدافظ ... البته من در این موردا حرف نمیزنم تو وبم !

+ یه سوالی خیلی ذهنمو مشغول کرده ! دوس داری سانسورش کن !
ولی اینطوری که من فهمیدم گویا شما رابطه نداشتین ، بعد مهرداد چجوری با این قضیه اوکی بود ؟! :| ، فقط میتونم فک کنم سرد بوده باشه ویلا چطوری میشه زندگی بدون رابطه ؟! چرا شاکی نشد هیچوقت ؟!
(نخواستیم جواب نده اصن مهم نیس)

آخه تهران باز 4 تا آدم میشناسم
یا 4 جا رُ بلدم ...
یه چندتا از دوستای کرمانیم َم رفت و آمد دارن بهش ...
شهرای دیگه درسته نزدیکترن، ولی تنهاتر و غریب ـترم!!
پردیسُ اتفاقاً فک میکنم امنیتش یه کوچولو بیشتر باشه ...
از یکی از دوستامون َم پرس و جو کردم که اونجا تنهاست ...
شایدم به قول تو دیگه ذهنم زیادی داره پیش پیش میره برا خودش و نقشه میکشه ...
باید یکم صبورتر و حساب ـشده ـتر جلو برم!

نه خب، من (دقیقاً برعکسِ خواهرم) اینجوری نیستم که بگم برنامه ـم چیه و ریز به ریز تشریح کنم!
مثلاً یه کلام می ـپرسم مامان فلانیا خونه ـشونُ چند اجاره کردن؟
یعنی یه ف میگم و مامان تا فرحزادشُ میره ...

:)) عزیزم!
نه حالاخواهر من زیادی احساسی و عاطفیه ... بهش چندان خرده ای نمیگیرم ...
دیگه میدونم از غصه یِ دلش حالا یه استوری ای گذاشته :دی

+ نه! اینجوری َم نبوده که هیچوقت هیچ رابطه ای نداشته باشیم!
این چند ماهِ اخیر ولی آره، نداشتیم ...
خب من نمیخواستم ... مهندس َم نمیخواست مجبورم کنه!

مهلا جانم میدونی بخوای تهران اینا زندگی کنی بعد طبق روال سابقت ماهی یکی دو بار کرمان بری چه هزینه ی زیادی رو باید متحمل بشی؟ میتونی از پس این مدل هزینه ها تنهایی بر بیای؟؟ این فقط یک نمونه ش هست

نمیخوام دخالت کنم ولی خب دوس دارم با ذهن بازتری شهری که میخوای توش زندگی کنی رو انتخاب کنی

بعدم خب الان مهردادم پردیس زندگی میکنه؟ یا اصلا جای دیگه ولی همون تهران.خب اینجوری شاید بخواد از دور ببینتت و ... نمیدونما.میگم شاید چون عاشقته و دوست داره بخواد از این مدل رفتارها داشته باشه.

باز خودت بهتر میدونی

بنظرم یه شهر دیگه رو انتخاب کن

یا خانوادت نمیذارن همون کرمان باشی ولی یه خونه مستقل داشته باشی؟

آخه کرمانم بزرگه و من حسم به این شهر و فرهنگش مثل اصفهانه.یعنی کمی سنتی هستن.البته مثل تهران کرج اینا باز و بیخیال نیستن 😆 حالا میگم بیخیال چون کسی کار به کسی نداره.کسی کسیو نمیشناسه.کار ندارن کی اومد کی رفت و ... 

اتفاقا هزینه های قطعی و احتمالی رو یه جا یادداشت کردم
که بعد برآورد کنم ببینم چقد باید درآمد داشته باشم
و تهش بدونم از پسش برمیام یا نه!؟
ولی مرسی که بهم یادآوری میکنید :*
چون ممکنه بالاخره یه جا ذهنم یکیشو از قلم بندازه
به قول تو باید با دید بازتری ببینم و تصمیم بگیرم ...

مهرداد که نه! پردیس نیست
ولی با اینکه نزدیکه، گمون نمیکنم بخواد از این کارا کنه و مزاحمت ایجاد کنه ...

خونواده م به هیچ کاری مجبورم نمیکنن
تهش خودم باید انتخاب کنم و تصمیم بگیرم
ولی اون استقلالی که میخوام رو با زندگی تو کرمان حس میکنم به دست نمیارم!
شایدم درستش اینه یه مدت اینجا تنها زندگی کنم که راحت تره
بعد اگه دیدم توانشو دارم و از پسش برمیام، برم یه شهر بزرگتر!
آخه از یه طرف دیگه اینو هم در نظر میگیرم قرار نباشه وسایلمو بکشم بیارم کرمان
بعد از یه مدت باز بکشم ببرم یه جا دیگه!

تهران و اینا رو میگی کسی کاری به کسی نداره؟
اگه منظورت از جمله های آخر، تهرانه
منم خب به همین چیزاش فک میکنم که میگم اونجا از این نظرا راحت ترم ...

اینجوری که پیش میرن ۴ روز دیگه خودشون حکم ام صادر میکنن و محاکمه تم میکنن

چی بگه ادم.. والا اینا فکر میکنن تو فقط اگه برگردی خوشبختی وگرنه بدبخت میشی

نظر خیلی خاصی ندارم ایشالا که کم کم میفتی رو ریل و اوضاع رو جمع و جور میکنی

ولی نمیخاد پاشی بری تهران که هم خونه باشی و اینجوری کارا رو کم کم راست و ریست کنی. خیلی چیز جالبی نیست حقیقتا

من نمیدونم منظورت از اینکه تهران فرهنگ بالاتره و راحتتر تورو میپذیرن چیه، مگه چجوری میگردی؟ از لحاظ تیپ و ظاهر منظورته؟ یا اینکه چون نمیشناسنت کاری به کارت ندارن میگی

مگه مثلا شهرای دیگه ی دور و بر چشونه که میگی بدرد نمیخورن؟ تهران اگه حقوق یکم بالاتره خرجاهم بالاتره زندگی ام ماشینی تره تا حدودی

حالا همین اول کار لازم نیست سنگ بزرگ برداری که وام بگیری و خونه رهن کنی اونم تو تهران

یه کار پیدا کنی و فعلا اجاره بدی تا کم کم دست و بالت بازتر بشه بد نیست

 

همین دیگه ...
هنوز خیلیا به این باور نرسیدن که تعبیر آدما از خوشبختی چقدر با هم متفاوته ...

آخه دورادور َم خیلی سخت و پیچیده میشه اوضاع!
چیزی پیش نمیره ...

نه از لحاظ تیپ و ظاهر منظورم نیست ...
به خاطر اسمی که روم میاد میگم ...
خیلی جاها یه دختر تو سنِ منُ بدبخت میدونن اگه مجرد مونده باشه
دیگه وای به حال اینکه یه رابطه یِ شکست خورده یِ اینجوری هم تو پرونده ـش ثبت شه ...
نمیخوام هر روز با این نگاه ـها و افکارشون روبرو شم ...
حتی اگه عزیزترین آدمای زندگیم باشن ...
و خب من نگفتم شهرای دیگه به درد نمیخورن ...
ولی آخه تهران باز چند نفرُ میشناسم ...
میتونم اقلاً با یکی دو تا دوست رفت و آمد کنم
یا بالاخره تو این یه سال و خورده ای کم و بیش باش آشنا شدم ...
وسایلم َم اونجاست ...
درِ پیشرفتش واسه هیچ ـکاری بسته نیست ...
با اینکه خودم زندگیِ ماشینی و مخارجِ بالاشُ هیچوقت دوس نداشتم و ندارم ...
فک میکنم بهترین گزینه برام خودش باشه ...

از یه طرف خودم َم فک میکنم دارم سنگ بزرگ برمیدارم
از یه طرف دیگه هم میگم الان نرم، عادت میکنم به راحتی و تکیه کردن
دیگه مستقل شدن برام سخت میشه ...
آخه پولِ قسطِ وامُ بدم بهتر از پولِ اجاره ـس که!!

+ بازم ممنون ^_^
آخرش من یه زحمتی میندازم گردنتون!! :دی

چه قالب قشنگی 😍

قربونت عزیزم :***
کار داره هنوز :دی

افرین عنوان وب😁 هی قالب عوض کردی تا یجا استپش کردی دیگه

ندیدیمت ولی ندیده میگم عنوانت بهت میاد:))

حالا از بخت بد انقدر این اتفاق زیاد شده که نه تنها تو هیچ شهری بلکه تو روستاها هم چیز تعجب اوری نیست.. بنظر من

عرض به حضورت که منظورم این نیست که وام بهتر هست یا نیست منظورم اینه قسط وام اگه یه روز دیر بشه دنگی زنگ به ضامنت میزنن ولی اجاره خونه رو میشه با صاحب خونه راه اومد. ولی با بانک نه

هرجور که میدونی درسته همون کارو بکن. اگه با فاصله همه چی کند پیش میره و فلان و بهمان و هرچیزی که هست، نمیشه نظری داد

بعدم یجوری میگی تهران ۴ نفرو میشناسم انگار شهرای دیگه همه زامبی ان و غیر قابل همنشینی و مصاحبت!:دی

ولی خب. هر طور میدونی درسته همون روال پیش برو

شماره وکیله رو اگه خاستی برا مشورت بگو بهت بدم یا برو با یه وکیل مشورت کن. پس فردا داستان نشه بگی یچی رو نمیدونستم انجام دادم به ضررم شد و این مسائل

+ اختیار داری :)

ایده ـش از شما بود :دی من دو دستی قاپیدم!!
عه! آره در حال تعمیرات و تغییرات بودم، شما دیدی؟ :))
مرسی :دی

تعجب آور نیست ... ولی یه جوری بده هنوز!
زیاد شده ولی جا نیفتاده ...
نمیدونم واقعاً ! شایدم حق با شماست در موردِ قسط و اجاره...

:)) ای بابا زامبی چرا ؟!
آخه من دیر ارتباط برقرار میکنم!
نیس بگم به محض اینکه تو هر شهری پا بذارم، میتونم دوس پیدا کنم!
اون 4 تایی که میگم خب دوستای قدیمی ان یا یکی دوتاشونُ از کرمان میشناسم که به تهران رفت و آمد دارن ...
حالا من هِی میگم!
آخرش َم همین کرمان می ـمونم، هیچ ـجا نمیرم :))

آره راست َم میگید، باید مشورت کنم ...
مشاوره ـهاشون َم هزینه داره دیگه، نه؟

+ ممنونم ^_^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دخترکی که "عشـ•*ღ*•ــق" تنهاترین رویایش بود
تاریخچه ی حرف ـهام
Designed By Erfan Powered by Bayan