Sunday 20 Khordad 03
اونقد خوبم! اونقد خوشحالم! اونقد تو خوشبختی غرقم... که میترسم بمیرم!!
باورم نمیشه چنین حجمی از عاشق شدنم رو!!
رکورد عمق احساساتم شکسته شده...
سابقه نداشته تا این حد کسی رو دوست داشته باشم...
یکی بود فک میکردم اوجِ عاشقیمو باهاش تجربه کردم!
ولی الان دارم میبینم که از اون بیشترم میتونم اوج بگیرم!!!
و این احساس داره روز به روز تو قلبم بیشتر ریشه میدوونه...
هی عمیق و عمیقتر و حجیم و حجیمتر میشه...
حالم خیلی باهاش خوبه... خیلی زیاد!
تا قبلش پر از تردید بودم... میترسیدم درِ دلم رو به روش باز کنم...
نمیتونستم به احساساتم اجازهی پرواز بدم... نمیدونستم قراره چی بشه...
ولی از لحظهای که همهچی یهجور واقعی بینمون شروع شد، دیگه ثانیهای نبود که بخوام یا بتونم به نبودش فک کنم!
تازه دارم میبینم آرزوهام چقد میتونستن واقعی باشن...
انقد همه گفتن نمیشه! دنبالش نباش! خیالپردازی نکن! رویا نباف! حقیقت از افکارت خیلی دوره!
دور نبود...
من پیداش کردم!
من آدمِ آرزوهای خودم رو پیدا کردم و دیگه حاضر نیستم حضورش رو با چیزی عوض کنم...
البته که او بود که پیدام کرد...
که انقد صبوری کرد و به پام نشست تا ذره ذره قلب و جونم درگیرش شد...
انقد ماه بود... انقد عاشقی رو بلد بود... انقد بهم خوبی کرد... که هرچی ام تلاش کردم نتونستم جلوی عاشقش شدنم رو بگیرم...
انگار تمام این سالها یه موجود سردرگم بودم که داشت کل جهان درون و بیرونش رو دنبال همین محبوب میگشت...
محبوبی که یک سالِ تمام، جلوی چشمام بود و نفهمیدم چقدر میتونم عاشقش باشم...
من تمام هستی و کائنات و خداوندگارم رو عاشق و شاکرم برای این عشق... این رابطه... و این خوشبختی ♥️