Sunday 23 Ordibehesht 03
نکنه شوخی شوخی عاشق شدم رفت؟؟؟
این شببیداریا؟
این هرشب هرشب بدخواب شدنها؟
شب با فکرش خوابیدنها؟
صبح با یادش بیدار شدنها؟
یه لحظه از تو ذهنم بیرون نمیره!
دلتنگیش! دلتنگیش امونمو بریده و تمومی نداره!
به خودم میام میبینم لبخند سراسرِ وجودمو گرفته! و فکرش تمامِ جونمو اشغال کرده!!
کنارِ همهی این احوال یه ترسِ عجیب هم خوابیده...
که نکنه منو اینجوری نخواد!
البته کاملاً این حقُ بهش میدم!
یک سالِ تمام یک طرفه عشق ورزیده و دووم آورده
حق داره اگه بخواد همون ورژن قبلیِ مهلا رو فقط دوس داشته باشه...
که شوکه شه و نتونه بپذیره!
اگه بخوام اعتراضی کنم، بگه پس تمومِ این یک سال کجا بودی؟؟؟
خیلی طبیعیه اگه خودشو راضی کرده باشه و عادت داده باشه به داشتنِ همونقد محدود از مهلا...
که الان نتونه و نخواد چیزی رو تغییر بده...
باورم نمیشه اینجوری قلبم فلجش شده باشه!
تا این اندازه خواستنش همه لحظهها و احوالمو پر کرده باشه!!!
از کِی یهو اینجوری شد؟
چرا نفهمیدم؟ چطور نفهمیدم؟؟؟؟
تراپیستم راست میگفت!
من وقتی یکیو دوس دارم میخوام بخورمش!!!!
انقد که میخوام همهچیش شم!
که همه چیزم باشه!
کل دنیا تعطیل شه فقط من باشم و او !!!
چرا نمیتونم منطقی و به اندازه عشق بورزم؟
چرا یهو اینجوری شعلهور میشم؟!
وای باورم نمیشه این حد از بیتاب شدنم رو!!!
که با دیدنِ یه «شب بخیر کوچولوم» از طرفش چنان به وجد اومده باشم که قلبم بریزه و محکمتر بکوبه!
قشنگ ذره ذره تو وجودم ریشه کرد!
یادمه وقتی محمد میگفت بهش حسودی نمیکنه، یا رقیب نمیبینتش که احساس خطر کنه؛ تعجب میکردم!
شاید چون خودم میفهمیدم داره چه حجم عظیمی از افکار و احساساتم رو تصرف میکنه!!
و الان به درجهای رسیدم که دلم میخاد تا حواسش نیست فقط بهش زُل بزنم... نگاش کنم و چش ازش برندارم!
محبت این کارو با آدم میکنه؟؟؟
اینجوری دلبسته و شیدا شدنم نتیجهی اون همه عشق گرفتنه؟!
پس چرا الان میترسم از اینکه دیگه اونقدری که باید دوسم نداشته باشه؟
میترسم نخواد کنارم باشه!
همینا منو از خواب و زندگی انداخته؟؟؟
که هی بیدار میشم، میبینم فکرم مشغولشه، گوشیمو ورمیدارم چک میکنم!
چی میخوام نصف شب از جونش آخه؟؟؟
چرا باید ضعف کنم برا اینکه هرشب هرشب اینجا ور دل خودم باشه؟!!
معتادش شدم رفت؟؟؟؟
قراره چهارشنبه جدی حرف بزنیم
دل تو دلم نیست!
تمام حسها رو دارم همزمان با هم تجربه میکنم!
شوق. امید. ترس. دلهره. خوشحالی. غم. استرس. خجالت. تعجب. گیجی. تردید ...
هم دلم میخواد زودتر چهارشنبه از راه برسه...
هم میترسم از روبرو شدن با چهارشنبه!
پاک از دست رفتم...
حالا بیا و درستش کن!